ترنم جانترنم جان، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

❤براي قشنگترين زمزمه هستي؛ترنم❤

جشن تولد

پنج شنبه 30/5/93 عمه زهرا و دختر عمه ام زهره جان، مامان جون و خاله حميده را براي شام دعوت كردم. چون از قبل آتليه برده بودمت و تولدمان را با هم  جشن گرفته بوديم( به خاطر 4 روز اختلاف) تصميم نداشتم امسال برايت جشن تولد بگيرم ولي به خاطر اصرار و ذوق و شوقت، برايت كيكي خريدم تا خاطره اي باشد در ذهن پاك و معصومت.  اين هم پيراهن قشنگي كه خاله حميده كادو آورده است و بقيه كادوها در دفتر خاطراتت ثبت شده است. دست همگي درد نكند. ...
31 مرداد 1393

تولدت مبارك

شاپركم! بالهای نازت را بگشای و بر صحنه ی روزگارمان برقص و بچرخ و دامن کهکشانیت را به سبکبالی پروانه ای که در میان گلها می رقصد بر چشم های عاشقمان بکش، که هیچ چیز چشم نوازتر از پایکوبی شادمانی تو در اتصال لحظه ها نیست. با موسیقی زندگی که برایت نواخته می شود شاد و رها در میان بارانی از پروانه برقص و بخند كه لبخندت نبض زندگی من است. چهار سالگیت لبریز از طنازی و شادماني باد   ...
26 مرداد 1393

تولد مامان شادي

گل قشنگم! خيلي خوشحالم كه شب تولد من انگار شب تولد تو بود. وقتي تو شمع را فوت مي كني، وقتي برام رقص چاقو مي كني و سپس كيكم را مي بري  و لبخند مي زني قندهاي عالم در دلم آب مي شود. لبخند قشنگ و بوسه هاي شيرينت مي شود بهترين هديه تولدم  ...
23 مرداد 1393

مسافرت به شمال

ترنم من 3سال و 11 ماه و 18 روز سن دارد. با دختر عمه هايش آمده شمال  الهي بميرم كه كوتاهي كردم و لباس حلقه اي تنت كردم و شب پاها و بازوانت از آفتاب سوختگي تب كرده بود و گريه مي كردي. ...
18 مرداد 1393

نقاش كوچولوي مامان(گالري 9)

كوچولوي نازم! نقاش هايت چند ماهي تفسير واقعياتي است كه مي بيني با تمام جزئيات و بعد از كشيدن با كلي اشتياق نزدم مي آيي و برايم تفسير مي كني و مرا به وجد مي آوري با اينكه مي دانم ماشاء الله نقاشي هايت نسبت به سنت عالي است و چقدر به نقاشي كردن علاقه داري دلم نمياد كلاس بفرستمت تا از ديگران كپي و الگوبرداري كني: من عاشق همين تراوشهاي ذهنت كه به صورت خودجوش بر روي كاغذ مي چكد هستم اولين باري كه ساعت كشيدي در 3 سال و 9 ماهگي خاله حميده كه داره در برفها سر مي خوره كامپيوتر دايي جان باباجون كه در اتاق خوابيده و حتي در، مهتابي و لامپ بالاي سرش را هم كشيدي و آن چيزي كه رنگي كشيدي كشوي لباسهايشان...
6 مرداد 1393

دومين جلسه دندانپزشكي

گل قشنگم! اولين جلسه دندانپزشكيت در تاريخ 93/4/19 توسط دندانپزشك اطفال خانم دكتر عارف انجام شد كه دو تا دندانهاي نيش بالايت را پر كردند. تو در ابتدا با شجاعت تمام نشستي و نام و سنت را به دكتر گفتي ولي همين كه خواست ژل بي حسي به دندانت بزند همكاري نكردي و مجبور شدند مرا بيرون كنند و كلي جيغ و گريه راه انداختي و من نتوانستم ازت عكس بگيرم، الهي بميرم برات كه خيلي اذيت شدي .جلسه دوم در تاريخ 93/5/2 به اصرار قبلي خودت و تعريفهايت از مهرباني دكتر برگزار شد. دودل بودي و مي خواستي كه نرويم و قول دادي كه اصلاً گريه نكني تا مرا بيرون نكنند و واقعاً همين كار را هم كردي. رنگت زرد شده بود و دستانت يخ و با بغض تمام، همش از من آب مي خواستي. قربونت برم كه...
4 مرداد 1393
1